در مقاله قبل، من درخواست کمکی از شما کردم، تا طرز فکر و برخورد دیگران را با مسئله کتابخوانی، ولو در حد محدود، ببینم و بفهمم. گرچه استقبال لایکهای اینستا بیش از توجه واقعی به محتوایم بود، اما درسهایی از دیگران آموختم.
اول از همه سراغ نظرات دوستانم میرویم و برای اینکه مشکلی سر افشای نام و اینها نباشد، من افراد را با شماره مشخص میکنم و چون نظرات طولانی هستند، بخشهای مهم حرفهایشان را مینویسم و درسهایی که از آنها یادگرفتم را میآورم.
نظرات دوستان و اشخاص درباره مسئله خواندن:
شخص ۱: این دوست خوبم در پاسخ به درخواست چنین گفت که راه حل این است که از کتاب خواندن لذت ببریم. به طرز جالبی در نوشتهاش خواندم که نباید به توصیه کسی کتاب بخوانیم و باید این شجاعت را کسب کنیم. تمثیل مهم او این بود که کتاب دوست ماست و اگر با او راحت نباشیم دیگر دوست ما نخواهد بود.
راستش دیدگاه جالبی بود که به شخصه هیچوقت اینطوری به آن نگاه نکرده بودم. کتاب دوست ماست یک ایده واقعا خاص است که من مدتهاست فراموشش کرده بودم. ما معمولا به خاطر کتابهای درسی، رنج نفرت از آنها را چشیدهایم (البته در مورد دانشگاه که اکثرا جزوهای شده، حرف نمیزنم).
شخص ۲: دوست عزیز دیگری به تفکری متفاوت از کتاب دست پیدا کرده. برخلاف سایر افراد و حتی دوست پیشین، او که به مردمشناسی و روانشناسی علاقهمند است، آنقدر از کتاب توصیه شده میخواند، تا اگر اول خواندن نمیتواند علت خوب بودنش را درک کند، بلاخره به جذابیت موضوع برسد.
این کار به قول برادرم خیلی سم است. منظور از سم هم از نظرش کار خوف و خفن است. شاید عجیب باشد ولی به طرز جالبی بهترین دریچه ورود و شناسایی افراد را دریافته است. بله سلیقه ما ارتباط مستقیمی به نوع نگرش ما دارد و این جالبترین تمرین برای قضاوتنکردن و درککردن افراد است. تازه او تمرین میکند که سلیقه بازتری داشته باشد و ناخودآگاه زمینه معاشرت با انواع مردم را برای خود فراهم آورده است. این سبک را واقعا نشنیده بودم و برایم واقعا جالب بود.
شخص ۳: این فرد از فراز و فرودهایش با خواندن و نوشتن گفت و اینکه اخیرا چقدر از نوشتن و خواندن دور بوده و به این شکل خودش را آزار داده است. خبر خوش این بود که او باز به رویه قبلش برگشته و این به نظرم عالیست. او حالا با کتابهای مختلف طعم سفر به انواع دنیاها را میچشد و حالش بهتر است. از علت بازگشتش نگفته چون به نظرش عوامل زیادی دخیل بودهاند.
خب من با توصیفات او از دنیای کتابها غرق لذت شدم. خیلی برایشان خوشحال هستم و در جوابش نوشتم که این دوری و نزدیکی در عالم نویسندگی خیلی طبیعیتر از تجسمات ماست. خیلی از افراد بزرگ هم بارها این فراز و فرود را تجربه کردهاند. مهم این است که او به روندش بازگشته، لیکن مرا در کنجکاوی عوامل بازگشتش گذاشت.
شخص ۴: دوست عزیزم گفت که کتابخوان خوب نیست و نبوده اما امیدوار است که حرفهایش کارگشا باشد. برای راه حل چطور خواندن او کاری جالب میکند. او دو کتاب با هم میخواند. یکی معمولا شعر است و یکی رمان. نکته جالب درباره انتخاب این دو کتابش این است که حتما یکی را بیش از دیگری دوست دارد که اگر از آنی که دوست ندارد خسته شد، سمت دیگری برود و وقتی باز علاقهاش بازگشت به آن سر بزند. در هر حالت او معمولا هر دو را با هم پیش میبرد.
راستش این روش به نظرم شگفتآور و تحسینانگیز است. میدانی همزمان جلو بردن و استفاده از نیروی هر کدام، راهی جالب است که به انواع امیال درون احترام گذاشت و هم هوس درون را و هم اجبار بیرون را با هم برآورده کرد. واقعا بیصبرانه منتظر امتحان این کار هستم. با توجه به شناختم از این دوست، میتوانم بگویم که از قضا اعتماد به نفسش در این زمینه مثل خودم است. او یکی از کتابخوانهای خوبیست که میشناسم ولی احتمالا عواملی باعث شده که چنین تجسمی از خویش داشته باشد.
داستان تو چیست؟

راستش دوره اوج زندگی من دوران نوجوانی بود. وقتی که تابستانها با دوستانم به کانون پرورش فکری کودک و نوجوان میرفتیم و آنجا انواع رمانهای جذاب رده سنیام یافت میشد. از آنجایی هم که سه روز در هفته پاتوق میکردیم، نگران پس دادن کتاب نبودیم.
آنجا آثار خوبی میخواندم تا اینکه سروکله دبیرستان و رفیق ناباب پیدا شد.
دبیرستان همیشه با راهنمایی دوران ما خیلی فرق داشت. جایی پر از کنجکاویهای خارج از رده بود. البته که برای من اینطور بوده شاید برای بقیه نباشد. اینجا بود که با رمانهای آب دوغ خیاری آشنا شدم و ارتباط تنگاتنگی پیدا کردیم.
دروغ هم نگویم من تا ۱۵ سالگی پاک پاک بودم. حتی وقتی رمان گوژپشت نتردام خواندم، آنقدر روی من تاثیرگذاشت که مشغول نوشتن رمانی با همان سبک رمانتیسم و با الگوبرداری از او شدم. خب آدرس رمان را نخواهید چون الان خاکستر شده است.
بعدش نمیدانم چطور اسیر این رمانها شدیم و بله کسی که لذت این رمانها را چشیده گاها هیچوقت نتوانسته از آنها خارج شود. این یک کابوس است. تاثیرش روی ذهن افتضاح است. شدیدا و به عینه دیدم که افراد متعهل میگفتند که این رمانها و ساخت فضای فانتری و دور از واقعیت، چطور در زندگی واقعی فریبشان داده و اینکه عدهای هم هستند که هنوز در این دام گرفتارند.
ادبیات ناب، دام نیست. ادبیات داستانی ما سرشار از ذوق و نبوغیست که از قضا به وسیله داستان، میتواند زندگی شما را متحول و بهتر کند چرا که نگاه ما را به زندگی تغییر میدهد.
خب توصیههای تو دراین باره چیست؟
از آنجایی که همه ما میتوانیم زمان خود را به جای خواندن یک مقاله درباره کتابخوانی، روی خود کتاب بگذاریم، من ترجیح دادم که به شکل نکتهای، چند چیز مهم را که یادگرفتهام و در زمینه احیای رابطه من تاثیر داشتند بگویم.
- یک کتاب خیلی خوب و راهنما در این زمینه کتاب لذت خواندن در عصر حواسپرتی است. به کمک این کتاب فهمیدم آن عذابی که در مقاله قبلی از آن نوشتم، عذاب وجدانی درونیست که اکثر خوانندگان دارند. خیلی از آدمها هیچوقت از خود راضی نیستند و نوعی حسی خاص و آمیخته با رنج درباره مطالعه دارند. گاهی شدت این حس، باعث رها کردن مطالعه در آنها شده است.
- من فهمیدم که خواننده خوب و متعهد کلا افسانه است. افسانهای که، از وسواسهای بیمورد ما درباره کم و کیف یک کار نشات و قدرت گرفته، و اگر یک درصد این وسواس را روی انجام عمل به هر شکلی میگذاشتیم، الان اصلا این مسئله طرح نمیشد.
- مقایسه با تصویری خاص، از پذیرفتن هویت کتابخوان بودن ما جلوگیری کرده است. در زمینه عادت مسئله هویت مطرح میشود. تا وقتی که این هویت را با تلقین و باور ایجاد نکردهایم، این رابطه ما با خواندن، به مویی بسته میشود و این فراز و فرودهای ما طبیعی خواهد بود. گویی با مانعی همیشگی درباره عادتها سروکار داریم.
- تعهد. ما به یک تعهد ساده نیاز داریم. تعهدی که میشود مبنا و آغاز حرفهای شدن خود آن را تلقی کنیم.
- در خصوص اینکه چقدر زمان یا صفحه بگذاریم، هر چه کمتر حساس باشید بهتر است؛ اما برای شروع ممکن است بخواهید به اندازه یک پومودورو یا واحد کوچکتر مقالهای که توضیحش دادم، برای آن وقت بگذارید.
- از روی هوس خواندن به پیشنهاد کتاب لذت خواندن، واقعا جوابگوست. تا جایی مهم است که اگر دربرنامه ما چیزی به آن دلخواه نباشد، احتمال دلزدگی ما بالاست.
- حاشیهنویسی از کارهاییست که روند خواندن را لذتبخشتر و پویا تر میکند البته حد و حدودی دارد و اینکه به همان اندازه که درباره برخی کتابها ضروریست، درباره تعدادی کتاب مثل رمان، لذت محض این است که یک گوشه دراز بکشیم و در کتاب خودمان سیر کنیم.
- عذاب تمام نکردن کتاب یکی از بزرگترین مشکلات همه ماست. راستش تمام کردن یک کتاب به هر قیمتی به خود ما وابسته است. میدانستید که در عصری که در بمباران اطلاعات سهلاوصول سیر میکنیم، همین انتخاب چقدر سخت شده است؟ این خیلی معمولی است که شما اطلاعات خود را تا جایی از کتاب دریافت کنید و درسی تا همانجا بیاموزید تا اینکه هیچوقت سمت کتابها نروید چون مطمئنید که تمامش نمیکنید.
- رها کردن به معنی این نیست که هرگز سراغش نخواهید رفت. شاید بروید و شاید نروید اما نیازی نیست این را خیلی بزرگ کنیم.
- سلیقه خود را پویا نگه داریم. راستش فکر نمیکردم علت آشغالخوانی دورانی از زندگیم و اینکه چرا رهایشان نمیکردم این باشد که ما واقعا سلیقه خود را خودمان تثبیت میکنیم! ذهن ما میتواند مرزها را بشکند پس کافیست که شجاع باشیم.
- اگر لذت کتابی خاص به طرز وحشتناکی چنان زیر زبانتان گیر کرده که حاضر نیستید چیز جدیدی بخوانید، مشکل شما حاد نیست. این مشکل خیلی از افراد دیگر است. به جای اینکه دست روی تنها خواندن آثار مقلدان یک سبک بگذارید، میتوانید آثار بالادستها یعنی افرادی که روی این اشخاص بزرگ تاثیرگذار بودهاند بگذارید و اینگونه کمکم این رابطه را احیا و بازسازی کنید.
- میدانید برای من معضل بزرگی همیشه وجود داشت به این شکل که فکر میکردم من هیچوقت به خواندن آثار خوب و بزرگ و کهن که سرچشمه همه زبان ما هستند، گرایش پیدا نمیکنم. بعدها متوجه شدم که این سلیقه ما به مرور میتواند پختهتر و باریکتر شود. همه ما با همین کشف لذتها و بالادستها میتوانیم این رابطه را احیا کنیم. مشکل همین تصورات بیجای ماست.
دیدگاه ها
من تکبهتک جملاتت رو تجربه کردم. کاملا قابل لمس بود. اما عذابآورترین معضل نیمهکاره رها کردن کتابهاست. و چه عذاب وجدان وحشتناکی میگیری وقتی نیمه رهایش میکنی. البته که ممکن است مجدد به آن برگردی.
پست
سلام محدثه عزیز دوست خوبم. بله متاسفانه این عذاب شدیدا وجود دارد ولی وقتی درک کنی که تنها نیستی و همه همینطور هستند، کمی تسکین پیدا میکنی. با جمله دومت کاملا موافقم و در واقع نکته قشنگی در پاسخ به آدمهایی چون ماست. کتابهای ما فرار نمیکنند. بله همیشه میشه به کتابها برگشت تا زمانی که باور کنیم دوباره خوانی اصلا بد نیست. دوباره خوانی یک اثر شاید هم به درک ما، همونطور که گفتی، کمک زیادی کنه و هم اینکه لذتش برای ما چند برابر بشه و به جبران سالهای دوری، بیش از همیشه به اون کتاب خاص بچسبیم و کنارش باشیم. بابت ارسال این دیدگاه قشنگ، بینهایت سپاسگزارم.
یک مورد هم به ذهنم خطور کرد.
کتابها ابدا در نمیروند. شاید لازم باشد مجدد و چند سال بعد به آنها بازگردیم تا با ذهنی آمادهتر آنها را ببلعیم. درست همانطور که گفتی. این مورد را میتوان برای کتابهای کلاسیک در نظر گرفت. فقط نباید از آنها دلزده شد:)
Pingback: هفت خبر یا مطلب از خودم! - مهسا فیروز