هفت خبر یا مطلب از خودم!

بعضی از مطالب آدم ساده هستند و وقتی دائما دوستانت می‌پرسند چه خبر از خودت؟ ناچارا یکباره تصمیم می‌گیری یک مطلبی هم درباره خودت هوا کنی.

۱

تازگی‌ها حسابی در دنیای انیمیشن غوطه‌ور شده‌ام. آنقدری جسته گریخته در این مغز حقیر جمع کرده‌ام که مپرس. منتها بدیش این است که آدم جایی برای تخلیه ندارد. اگر هم جا داری هنوز ویرانه است و آباد نشده. بله تازگی‌ها مسئولیت سایت نیمه کاره‌ای دارم.

راستش این سایت بعدا با دامنه جدید در اختیار شما قرار می‌گیرد. هنوز در انتخاب نام این فرزند تازه به دنیا آمده و چند ماهه خودمان، دو به شکیم اما بلاخره راه می‌افتد.

۲

مسئله بعدی دو مطلبی است که در همان سایت نیمه کاره رها کرده‌ام. خدایی بد هم نشده‌اند اما خجالت می‌کشم اینجا لینک بدهم. هر وقت آبادترش کردیم، می‌توانید از مطالب گهربارش بهره ببرید!

۳

راستش اگر بخواهم اخبار و تجربیات جدیدم را بگویم، یک مقاله جدید در خصوص عادت‌ها خواهیم داشت و یک مقاله جدید از تجربیاتم درباره بولت ژورنال. بله این بولت هیچوقت و هیچ جا دست از سر کچل من و شما برنمی‌دارد چون کاربردی تر از خودش نداریم یا من نشناخته‌ام.

مطلب بعدی مرا می‌تواند از اینجا بخوانید.

خب حدستان هم درست است. این روزها درگیر پروسه عمیق عادت سازی به خرکاری یا ریزکاری خر داشته‌ام. یعنی کاری که ریز است اما همانش سنگین است. خلاصه همین را بگیر و تا ته قاطی کردن‌های اخیرم نیز برو.

۴

مسئله‌ای که این ماه مشغولش هستم، انتظار است. این انتظار واقعا بد دردیست . مخصوصا اگر شب‌ها از هیجان آن خواب به چشمت نرود. بله، واقعا این دردیست که برایش، به دنبال دارو و یا نوش دارویی هستم قبل از اینکه به درد سهراب دچار شوم.

۵

گاهی افکار عجیب و بی سر و تهی دارم مثلا یک چشمه از این مسخره بازی‌ها را برایتان آورده‌ام.

موانع بر سر راه همه هست ولی برای من همه چیز حکم تجربه را دارد. یک شب این ایده به سرم زد که اگر آدم یک روز خدایی نکرده تصادف کند و در کشوری بیگانه باشد و اسمش را هم یادش برود چه برسد به خانواده و از قضا خانواده‌ای هم نداشته باشد، چطور خودش را می‌شناسد؟

در واقع، حس کردم این شخص می‌تواند هر جا که می‌رود یک دفترچه ببرد و هر خصلت جالبی که از خود می‌بیند را ثبت کند. بعدا دیدم این شخص واقعا از هر خصلتش غرق شگفتی و حیرت می‌شود و همیشه و همه جا زندگیش پر از هیجان و غافلگیری است. گویی خودت نوزادی تازه متولد شده هستی.

پس اگر هویت ما نباشد، شاید بتوانیم به چیزی برسیم که تمام عمر نرسیده‌ایم! مسئله بعدش این است که فرق آن حالت دیدگاه صفر است. اگر می‌توانستیم از دید صفر صفر به خودمان و آدم‌ها نگاه کنیم، زندگی یک زندگی معمولی نبود. یک ماجراجویی واقعی بود. هیچ روز تکراری‌ای وجود نداشت. روزمرگی و موانع، حقیقتا ما را از این چنین اصل‌هایی دور کرده و بهتر است بگویم خفه کرده است.

۶

چه خوانده‌ای مارکو؟

والا چه بگویم برایت. از سرزمین‌های دور، اثر مرکب و بابا لنگ دراز و ستوان آینشمور و ملکه زیبایی لی نین و پله‌های یک نردبان و آئورا را، کامل و مقداری چند جسته و گریخته از چیزهای دیگر آورده که نه، خوانده‌ام.

خدایی هم بخواهم برایتان تعریف کنم همه‌اش عالی بود. اخیرا مشغول خواندن کتابی به اسم کارگردانی داستان از فرانسیس گله باس هستم که از همان یک فصلش متوجه شدم واقعا عمرم به فنا بوده و خواهد بود.

جین ایر به زبان انگلیسی هم جالب است. مطمئن نیستم کامل است یا نه، لیکن از آنهاست که همیشه بخشی از وجودت درگیرش می‌ماند. مثل بابا لنگ دراز که الان برای دیدن انمیشن آن له له می‌زنم.

همانطور که از جمع بندی من فهمیدید، احتمالا حدس زده‌اید که مشکل آن مقاله پیشین را حل کرده‌ام و در خصوص راه‌حل‌ها نیز، مقاله دیگری به شما بدهکارم.

۷

چه دیده‌ای؟

واقعا آمار این یکی خیلی سخت است. سریال Queen,s Gambit را دیدم که واقعا بعد از آن، از شدت غرور و افتخار به جنس خودم، نمی‌توانستم بخوابم. خیلی کولاک است. آنقدری خوب است که کتاب انگلیسی‌اش را هم خریدم اما بخش کوچکی را فعلا خوانده‌ام!

انیمیشن‌های جدیدی که دیده‌ام یعنی Onward، Klaus و Croods a new age را واقعا پیشنهاد می‌کنم. مخصوصا کلاوس و آنوارد یا رو به جلو را، که داستان‌های قوی‌ای داشتند. درباره رو به جلو که جدا از قدرت و جدید بودن ایده اثر متعجب شدم. کلاوس استوری بردهای واقعا خوبی داشته و در دنیایی که دوبعدی جایگاه قدیم را ندارد، انصافا اثر تکی از نت فیلیکس شده است.

انیمه Your name را نمی‌دانم چند بار دیدم. هنوز هم انگشت بر دهان فقط صحنه به صحنه متوقف می‌کنم تا بلکم کمی هم که شده از حیرتم با دیدن کار انیماتورهای لعنتی ژاپنی‌اش و قدرت شینکای، کم بشود اما نمی‌شود. هر بار دقیقا میخواهم جامه را چاک چاک کرده و سر به ژاپن بگذارم که بعد از دیدن قیمت ین و دو تا دوتا چهارتا منصرف میشوم و سرجایم مینشینم اما همچون مجنونان پیش خود تکرار میکنم:

انیمیشن دو بعدی.. انیمیشن دو بعدی آخرشه… تو باید رو این مسئله کار کنی…

برای دیدن انیمیشن soul هم خیلی له له میزدم اما به محض آمدنش اصلا نشد ببینمش! این انیمیشن از آنهاست که ماه‌ها چشم به راهش بودم. تیزرش که جماعتی را روانی کرد وای به حال من… .

فیلم چطور؟

در خصوص فیلم هم، فیلم مرد ایرلندی را دیدم. از دیدگاه بررسی خود فیلم به تنهایی، جدا فیلم خوبی است. با دیدن رابرت دنیرو و آل پاچینو در یک قاب گاهی از حال می‌رفتم و به برادرم اعلام کردم که بزرگترین حسرت سینما این است که این دو اسطوره چرا انقدر کم کار مشترک با هم داشتند.

در قیاس با کتابش اما داستان فرق دارد. من سه فصل اول کتاب را خواندم اما به واسطه کتاب به فیلم علاقه‌مند شدم.

بعضی از صحنه‌های به تصویر کشیده اول کتاب خیلی بی‌همتا بودند. مثلا قسمتی که به راس به فرانک درگوشی گفت که قرار شده تو سر قرار نروی، آن لحظه که او همانطور در حالت در گوشی ماندن خشک شده بود ولی اگر یک لحظه اشتباهی میکرد حتی نگاهی متفاوت می‌انداخت، ریسک جان خودش و زنش می‌کرد، جدا لحظه خارق‌العاده‌ای در کتاب بود.

بعد از آن فرانک در کتاب این را گفت:

مهم نیست چقدر گردن کلفت باشید یا تصور کنید چقدر گردن کلفت‌اید، اگر آنها بخواهند، شما مال آنها هستید.

اما باز هم میگویم که خود فیلم به تنهایی حتما ارزش دیدن دارد و خود کتاب هم ارزش خوانده شدن را دارد.

نام کتاب این است: شنیده‌ام خانه‌ها را رنگ می‌کنی. من هم اگر برادرم نمیگفت، مثل اعترافات اول رابرت دنیرو در فیلم آن، همچون دوران کودکی او، فکر میکردم که رنگ، رنگ است نه خون!

فیلم چندانی ندیدم. البته باید بگویم که طرفدار پروپاقرص سری مافیا از کارهای سعید ابوطالب شده‌ام. فیلم هم که نیست بازی مافیا است. فیلم ایرانی کلا نمی‌بینم.

بیشتر از دیدن فیلم جدید، تمرکزم روی جبران داستان‌های مهم و قدیمی‌تر انمیشنی بود. اگر میخواهید بدانید، داستان اسباب بازی‌ها و فرار جوجه‌ای و اینها منظورم است.

الان یادم افتاد که فیلم مولان را هم دیدم. به نظرم فیلم خوبی بود. کارگردانی فیلم و نماهای فیلم خیلی خوب بود. دو چیزش واقعا بد بود. یکی بازی بازیگر اصلی‌اش که بسیار خشک و سرد و بی‌روح در لحظات حساس بود و توی ذوق می‌زد اما در لحظات خشن و جنگ خوب بود.

مشکل این بی‌احساس بازی‌های‌هایش، این بود که به درک روابط علل و معلولی بیننده اصلا کمک نمی‌کرد. خب تو کلاه خودت را قاضی کن. اگر از سوگند دروغ خوردن عذاب وجدان بگیری، آیا عین روح می‌ایستی یا لاقل یک خم به ابرو می‌آوری؟ اینجاها اصلا نمی‌شد با او همزادپنداری داشت.

مسئله یا نقطه ضعف بعدی فیلم هم، حرکات تخیلی عجیب غریب بود. از آنها که یکدفعه مثلا خان می‌پرید روی دیوار و بدون طناب از دیوار راست قلعه بالا می‌رفت. خب خدایی دیگر زشت است. حتی انیمیشن‌ها و کارتون‌ها هم دیگر انقدر بی‌منطق و تخیلی نیستند و از یک فیلم سال ۲۰۲۰ آن هم از دیزنی، خیلی بیشتر از اینها انتظار می‌رفت.

این فیلم گرچه عالی نیست، اما برای بار اول حس غرور خانم‌ها را تحریک می‌کند. واقعا حیف که جای موشو خیلی خالی بود. خیلی هم زورم گرفت که اسطوره‌ای مثل جت لی در نقش امپراتور یا بیشتر یک مترسک بازی کرد!

درخصوص اصطلاح لایو اکشن که مردم تنگ اسم فیلم مولان می‌چسباند یک تحقیق درست و حسابی کردم و نتیجه آن دومین مطلبی بود که در همان سایتی که گفتم گذاشتم. شاید باورتان نشود گرچه خودم فهمیدم که آخرش این لایو اکشن نیست ولی باز هم نمیدانم چرا پیج‌ها به آن لایو اکشن می‌گویند.

در واقع این کار live action hybrid ‌یا Live animated action است مگر اینکه ققنوس به آن بزرگی و آن شاهین را واقعی بدانیم که نبود. خلاصه بعدا که تحقیقاتم جامع‌تر شد حتما همگام با تکمیل مقاله آن را اینجا معرفی می‌کنم.

کلام آخر

کتاب‌های زیادی در راه دارم. کارهای بسیاری نیز در راه است و امیدوارم به طور رسمی‌تر و جدی‌تری باز به روند تولید محتوای حسابی برگردم. مراقب خودتان باشید.

دیدگاه ها

  1. Pingback: تجربیات یک بولت ژورنالیست کوچک - مهسا فیروز

  2. Pingback: نکات مهمی درباره ساخت عادت بنا بر تجربیاتم - مهسا فیروز

  3. Pingback: کتاب های جدیدی که خوانده‌ام - مهسا فیروز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *