شخصیت یا شخصیت‌پردازی؟

وقتی مشغول خواندن کتاب داستان از مک کی بودم، در فصلی که به شخصیت می‌پرداخت، ذهنم به سمت قسمتی خاص از سریال ریک و مورتی کشیده شد که یکی از جذابترین قسمت‌ها برای بررسی شخصیت‌پردازی در این سریال به شمار می‌رفت.

ماجرای کلی این قسمت (قسمت ۶ از فصل سوم سریال) چیست؟

ریک و مورتی بعد از یک ماجراجویی وحشتناک شش روزه، برای ریلکس‌کردن، در سیاره‌‌ای سم‌زدایی روانی انجام می‌دهند و در این سم‌زدایی، بخش سمی وجودشان که از نظر خودشان نیمه بد ماجراست، مستقلا جدا می‌شود و داخل دستگاه می‌ماند و آنها با شخصیت‌های جدید وارد دنیای خود می‌شوند.

نکته قشنگ این قسمت کشف پیچیدگی‌های شخصیت‌های اصلی این سریال است. اینکه شخصیت‌پردازی دقیق تا چه اندازه مهم است، به خوبی در این قسمت خواهید دید.

باری ما اینجا نیستیم تا به تحلیل کامل این سریال برسیم. این بخش زمانی جذاب می‌شود که اول چیزهایی از شخصیت و شخصیت‌پردازی کشف کنیم. دانستن این مطالب به درک بهتر شخصیت‌های فیلم‌ها و انیمیشن‌های خوب به ما کمک چندانی می‌کند.

چند نکته کوتاه و آموزنده درباره شخصیت از این کتاب:

۱. معمولا این سوال پرسیده می‌شود که شخصیت مهم است یا ساختار؟ این سوال از بیخ غلط است چون شخصیت همان ساختار است. نکته ماجرا این است که شخصیت با شخصیت‌پردازی فرق دارد و ما اینها را به درستی نیاموخته‌ایم.

۲. شخصیت‌پردازی در یک کلام تمام ویژگی های قابل مشاهده ماست که دیده می‌شوند. همه افکار، امیال، ویژگی‌های جسمانی و زندگی ما در کل ماهیت به خصوص ما را بیان می‌کند. این در حالی است که شخصیت با آن فرق دارد.

۳. در خصوص اینکه شخصیت چیست جمله کتاب به نظرم از همه جملات ساختگی بهتر بود که می‌گفت:

شخصیت حقیقی یک انسان در تصمیماتی که در شرایط بحرانی می‌گیرد آشکار می‌شود ـ هر چه بحران و فشار بیشتر باشد این آشکار شدن کاملتر است و تصمیمی که گرفته میشود  به سرشت بنیادی نزدیکتر

۴.   طبق یک اصل مهم، در داستان پیش فرض ما این است که ظاهر شخصیتها با باطن آنها متفاوت است و در داستان اولین اولویت ما این است که در طی اتفاقات پوسته درونی شخصیت ها را به خواننده یا بیننده نشان بدهیم. نکته اساسی به قول کتاب این است که شخصیتها در داستان نمیتوانند در درون همان چیزی باشند که در ظاهر مینمایند.

۵.   اگر به این شکل (دو بعد متفاوت شخصیتی) عمل نکنیم، شخصیتهای تک بعدی و خشک و بیمعنی ای خواهیم داشت و این از جذابیت متن به شدت میکاهد

۶.  مک کی همچنین میگوید: بهترین داستان داستانی است که نه تنها عمق شخصیت را میکاود بلکه سرشت عمیق را در طی روایت، در جهت مثبت یا منفی، به پیش می‌برد یا به عبارتی تغییر می‌دهد.

تحلیل کوتاهی بر شخصیت ریک:

شخصیت‌پردازی کاراکتر ریک از نظر من یکی از جذابترین شخصیتپردازی‌ها برای کارکترهای انیمیشنی بوده است. در این قسمت ما متوجه میشویم که چیزی که ریک از خود نمایش می‌دهد، مثل تمام انسان‌ها ترکیبی از تمام صفاتش است.

چیزی که ما به عنوان شخصیت‌پردازی از ریک می‌بینیم فردی بیخیال، بدون اهمیت دادن به دیگران، بذله‌گو و معمولا عصبانی و رک است. در دنیای تقابل دو بعدش، شخصیت پاکسازی شده به او می‌گوید که او در درون حقیقتا کیست.

بخش مهمی از شخصیت واقعی ریک برخلاف ظاهرش، از تصمیم نهایی اوی سمی در لحظه حساس تیر خوردن مورتی‌اش نشان داده می‌شود.

به این دیالوگ کوتاه مهم دقت کنید:

وقتی ریک سمی بعد از شلیک ریک سالم می‌پرسد مشکلش چیست؟ او اینطور پاسخ می‌دهد:

اوه همه مشکلات من حل شده‌ان. مستمریم، خودخواهیم، تنهایی فلج کنندم، وابستگی نامعقولم؛ باید یه جایی باشن، اینجا که نیستن داداش!

بعد از دیدن چندباره این صحنه به خصوص متوجه شدم که ریک دقیقه ترکیبی از همه ویژگیهایش است که در شرایط بحرانی، ابعاد بسیار خفه شده درونش را مثل اینکه ذاتا به دیگران و نظرشان اهمیت می‌دهد و بخشنده است را نشان می‌دهد یا حتی خیلی جاها مهربانی‌های خاص خودش را دارد که در شرایط خیلی خاص و جزئی ما می‌توانستیم ببینیم. (ریک بارها و بارها میتوانست بیخیال مورتی خودش بشود اما به هر دلیلی نشد. تا جای ممکن سعی دارد نزد خانواده واقعی اش بماند)

یک نکته جالب و دیگر شخصیت ریک این است که از دید خودش، بخشی از او که اهمیت می‌دهد و وابستگی انسانی دارد، جزو بخش سمی‌است. به جز این مورد، سایر بخش‌های سمی‌اش مثل دیگران است.

از آنجایی که این الگوی برداشته شده بسیار بسیار به ماجرای انسانها شبیه است و خوب هم از آب درآمده، علت قدرت عجیب این سریال به خوبی قابل درک می‌شود. شخصیت‌های ریک و مورتی و کلا شخصیت‌های اصلی آن شدیدا و شدیدا خودشان هستند. نمی‌توانی آنها را کپی از کسی یا چیزی بپنداری و آنها چنان زنده در ذهن مخاطب نقش می‌بندند که او احساس می‌کند سال‌ها با آنان زندگی کرده و با تمام صفات عجیبشان دوستشان دارد.

بحث تغییر شخصیتها در سریال:

علاوه بر همه اینها در طی چهار فصل از سریال، جایی شما کاملا می‌بینید که مورتی و سامر در اثر همنشینی با ریک چقدر و چقدر تغییر کرده‌اند.

مورتی بااحساس و نوجوان و ترسوی قسمت اول کجا و مورتی فصل چهار کجا که معمولا به چیزی اهمیت نمی‌دهد و حتی در یک فصل ما کاملا میفهمیم که او شدیدا خشم فروخفته‌ای دارد که در هر جای ممکن سر دیگران خالی‌اش می‌کند. این تغییرات آنقدر کم کم و در نتیجه علت و معلول دقیق رخ می‌دهند که مخاطب  نمی‌تواند بفهمد کجا مورتی شدیدا تغییر کرد. او ذره ذره دیگر مورتی سابق نبود.

سامر نیز به همین شکل بسیار عوض شد. یک جا مورتی به او می‌گوید که کمتر با ریک بگردد چون روی او تاثیر بدی گذاشته است.

 و نهایتا می‌توانم در همین حد بگویم که قدرت شخصیت‌سازی درست یعنی همین.

دیدگاه ها

  1. Pingback: ماجراهای سال ۹۹ من - مهسا فیروز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *