باز هم شبها از فکر آینده و آرزوها خواب به چشمم نمیآید. یک بار از ترس بود و حالا از امید و درخشش. وقتی در نزد خود مینویسم و رویابافی میکنم احساس میکنم دیگر خود اکنونم نیستم… .
بیایید یک بار شما هم محکی بزنید. کافیست سعی کنید در بهترین حالت سوار قالیچه آرزوهایتان به ده سال آینده سال به سال حرکت کنید. هر سال فکر کنید که مثلا برای رسیدن به آن خانه رویایی، آن کار رویایی، کسب و کار خودتان، تحصیل در رشته محبوبتان، سال به سال در بهترین حالت چه کاری میتوانستید بکنید.
بگذارید یک جایی دیگر خودتان نباشید و اگر عطسهای در انتهای این سفر کردید، با تعجب و حیرت به دنیای حاضر برگردید. فکر میکنید بعد از این ماجراجویی چه حسی دارید؟
وقتی انجامش دادم. وقتی سال به سال حتی برحسب رویا و بسیار کلی، همه چیز را دیدم، داشتم باور میکردم که واقعا رسیدن ممکن است، تا اینکه یک لحظه صدایی مثل پتک بر سرم کوبیده شد:
اصلا فکر میکنی ممکنه؟ منظورم اینه که ببین تو، توی ایران، یه دختر دم بخت مگه میشه؟ مگه کسی تونسته؟
مردمکهای چشمهایمان کمکم گشودهتر میشود. ما بازگشتهایم و خوشامدگویی ما به این شکل رقم خورد. در پریشانی خاص، سراغ منبعی رفتم که میدانستم او هم یک زن بوده که غیرممکنهای خودش را شکسته است. میدانستم ممکن است چاره دردم را در آن بیابم.
سراغ چه کتابی رفتی؟
مدتها قبل، همان موقع که تنور کتاب دوم مشهور ریچل هالیس یعنی شرمنده نباش دختر داغ بود، سری به کتاب الکترونیکیاش زدم. نگاهی کردم و بدم آمد. اوف از رویاهایم شرمنده نباشم؟ حس میکردم برای من نیست. برای زنان سن کردهتر نوشته شده است و اگر هم شده طرف اصلا حالیش نیست که زندگی چه شکلی میتواند داشته باشد.
امروز با نگاهی پریشان و صورتی رنگ پریده باز به آن سری زدم.
ریچل اول از همه، از بحثی به نام “چه میشود اگرها” حرف زد. من هم از ماجراجویی گفتم. در واقع من انتهای چه میشود اگرم را دیدم. حالا بازگشته بودم و حق با او بود:
“میتوانید تصور کنید اگر بیش از ۲۵ درصد، یا ۱۵ درصد، یا نه، فقط بیش از ۵ درصد از زنان در جهان دنبال چه میشود اگرهایشان بروند، چه میشود؟
میتوانید تصور کنید اگر احساس گناه یا احساس شرمی را که نشئت گرفته از تردیدشان نسبت به کسی که واقعا هستند را کنار بگذارند و تواناییهایشان را پرورش دهند، چه میشود؟
میتوانید تصور کنید چه پیشرفت بزرگی در زمینههای مختلف، از هنر گرفته تا علم و تکنولوژی و ادبیات صورت خواهد گرفت؟
میتوانید تصور کنید این زنان چقدر شادتر و سرزندهتر خواهند شد؟ میتوانید تصور کنید خانواده این زنان چقدر تحت تاثیر آنها قرار خواهند گرفت؟
چقدر روی جامعه تاثیر خواهند گذاشت؟ و البته روی زنان دیگری که موفقیتشان را میبینند، از آنها انگیزه میگیرند و جرئت پیدا میکنند و از این جرئت استفاده میکنند تا تغییری در زندگیشان ایجاد کنند؟
اگر چنین انقلابی رخ دهد، -انقلاب چه میشود اگر-میتوانیم دنیا را عوض کنیم.
در واقع، باور دارم که ما میتوانیم دنیا را تغییر دهیم، اما اول از همه باید ترس از قضاوت شدن به خاطر خود واقعیمان را کنار بگذاریم”.
ریچل هالیس از کتاب شرمنده نباش دختر
شاید هنوز مردهایی باشند که از خواندن این پاراگرافهای قبلی اخمی روی صورتشان بیفتد و بینی خود را چین بدهند. اگر این پاراگرافها با لفظ انسان خطاب میشد، حتما همه به به و چه چه میکردند ولی تجسم زن بودن ماجرا، برای خیلی از مردها خوش نمیآید. پس شام چه میشود؟ پس که پوشک بچه عوض کند؟ که جلوی مهمان خم و راست بشود و وقتی لم دادهاند سفره را از جلویشان جمع کند؟
کاش و فقط کاش غیرت در جای دیگر و در چیز دیگری معنا مییافت و تفهیم میشد. تنها شادی حقیقی من این است که ظاهرا این مشکل خیلی هم منطقهای نیست. در تمام دنیا، زن در بیشتر مواقع هنوز یک مادر، یک برطرفکننده نیاز جنسی همسر، یک خدمتکار، یک پرستار و یک آشپز شناخته میشود.
به قول ریچل ارزش زنها را بر مبنای رضایت اطرافیان از خودشان، طریقه زندگیشان و آمال و آرزوهایشان میسنجند و شاید اگر شما زنی باشید که نخواهد همسر یا فرزندی داشته باشد و کسی نباشد که برای رضایت او زندگی کنید، زندگیتان بیارزش است!
دوست داشتم بگویم که روح انسان زن و مرد ندارد، اما دنیا همیشه خطی را بین بعضی از روح ها کشیده است و امتیازات آنان را متفاوت قرار داده است. پس ظاهرا حتی اگر همه رسما این مسئله را بپذیرند، نمیتوانند آنقدر هم کور باشند که بعضی تبعیضها را به چشم خود در حق هر دو طرف نبینند.
باری، بحث به کجا رسید؟
وقتی از فراسوی چه میشود اگرت برمیگردی، میبینی که خیلی چیزها در حال حاضر مانع تو هستند. میتواند از دید خودت جنسیتت باشد، میتواند در ایران سربازی نرفتهات، درس تمام نکردهات و خانه نخریدهات و هزار چیز دیگر باشد یا نباشد.
همه ما میاندیشیم که کم مانع بر سر راهمان نداریم، اما بدترین مانع اولیه ما این است که حتی جرئت نداریم اعتراف کنیم که از زندگی چیزهای بیشتری میخواهیم.
حتی در همان قدم اول گیر کردهایم. حرف زدن از آرزوها چندان هم ساده نیست. اگر لاقل اوایل این کتاب را که بخوانید میفهمید خیلیهای دیگر هم هستند که موفقند اما روزگاری حتی نمیتوانستند به کارها و رویاهایشان واقعا ارج بنهند.
اول خودمان را و بعد هر چه که در سر داریم دسته کم میگیریم و با نقاب واقعبین بودن خودمان را بلانسبت شما…. میکنیم.
انکار راحت است. نادیده گرفتن هم همینطور. کوبیدن زمین و زمان که کار هر روزه ماست. قسمت سخت داستان اهمیت دادن است. پذیریش مسئولیت و این نکته که ما هم میتوانیم هنوز رویایی داشته باشیم و در راه آن بجنگیم.
دوستی مدتی قبل به من گفت که فلسفه آدمهایی را که انقدر برای سال جدید میکوبند، درک نمیکند.
نمیفهمد چرا شخص باید یک سال تمام صبر کند تا کارهایی را بکند که میتوانسته در هر زمان دیگر بکند.
برای کسی چون من تجسم احتمالات دیگر راحت است!
اکثر ما جایی در وسط راه خواستههایمان بیخیال میشویم. اکثر ما وسط راه است که انگیزه نداریم و سال نو یک بهانه قشنگتر برای شروع جدید و شکست جدید است. وقتی که پر از انگیزه هستیم، راحتتر تصمیمات خفن میگیریم و پس از آن، تا سال بعد و تصمیم بعد، فرجی است.
به نظرم اگر همه چیز بهانه است چرا بهانههایمان را تغییر ندهیم؟
با الهام از دوستمان میگویم که چه میشود اگر هر روز برایمان یک بهانه، برای شروع جدید و یادگیری جدید باشد؟ هر روز، روز عید و هر نقطه از هفته برایمان نقطه طلایی هفته باشد؟ یک درصد پیشرفت کردن در انتهای هر سال، از کوچکترین کارهایی شکل میگیرد که در طول یکسال بزرگ میشود، قد میکشد و به تغییرات بزرگتر و حتی رویایی دور و دراز دست مییابد.
انتهای این مطلب را با قسمتی کوتاه و تا حدی مربوط به بحثمان، از جولیا کامرون به پایان میبرم که در کتاب حق نوشتن مینویسد:
… وقتی به خودمان اجازه میدهیم دقیقهها را به عنوان هدیهای به خودمان بدزدیم، زندگیمان شیرینتر میشود و خلق و خویمان هم شیرینتر میشود. ما دیگر غریبههای حسودی نیستیم که کناری ایستاده غرولندکنان میگوییم: “این کار را دوست داشتم، اما…”.