بعد از پیشنهاد امروز استاد در کلاس نظم شخصی با مضمون وبلاگنویسی روزانه، فکر کردم برای مطلب امروزم شاید بد نباشد از کتاب جدیدی بگویم که مرا مجذوب خود کرد.
ماجرای برخوردن من به کتاب
در یکی از کلاسهای صبح که نمیدانم خود کلاس اصلی بود یا جلسه پرسش و پاسخ بود، به صورت اتفاقی نام یک کتاب را شنیدم که استاد به کسی پیشنهاد داد و گمانم حتی نوشتمش (وقتی بیشتر کلاسها را در خواب باشید احتمال زیاد شما هم بیشتر حس کنید که این یک خواب بوده تا اینکه واقعا رخ داده است).
من نام عجیب کتاب را گوشهای نوشتم و همینطور معمولی به زندگی خود ادامه دادم. یک روز که در شهر کتاب به دنبال کتابهای آشنای روانشناسی میگشتم، در قفسه آخری که معمولا کسی به خود زحمت نشستن برای دیدنشان را نمیدهد، به دو کتاب برخوردم.
یکی دقیقا همان کتاب بود که صدایی در سرم میگفت: هی مثل همونیه که تو خواب و بیداری اسمشو نوشتیم! و دیگری هم کتاب چگونه کمالگرا نباشیم از استفن گایز بود که با فاصله کمی از این کتاب، با جلد قرمزش خودنمایی میکرد.
هر دو را بیرون کشیدم اما برای خریدش مردد بودم. آن ماه من دقیقا چهار کتاب دیگر خریده بودم. شاید صدای بوق بخت بود که اتفاقی باعث شد بخرمشان.
ماجرا این است که وقتی به خاطر کاری پشت پیشخوان ایستاده بودم، بدون اینکه بدانم کتابها را نزدیک دستگاه باطل کن کتاب گذاشتم و بله، کتابها باطل شده بود و من خوش شانس بودم که حالا بهانه محکمی برای خریدشان دارم.
ایده اصلی کتاب چیست؟
اول از همه نام کتاب این است: خواستن توانستن نیست! جذاب است اینطور نیست؟ شاید دلیلی که نامش یادم مانده بود همین عجیب بودن اسمش بود.
باری، ایده اصلی آن از خود نامش جالبتر است چون دقیقا برخلاف تمام چیزهایی است که تا به حال خواندهام. حق با کتاب است. در تمام کتب روانشناسی جدید همیشه به ما میگویند فردگرایی در موفقیت موثر است. یعنی بیشتر اراده کن. انگیزه زیادی به خرج بده و همه چیز وابسته به توست.
این کتاب دقیقا با توجه به نامش به ما میگوید خواستن راه به جایی نمیبرد. عنصر مهمی که ما همیشه از تاثیرش بر خود فراری بودیم، تاثیر محیط برماست. ما خواسته و ناخواسته محصول محیط پیرامون خویش هستیم و این از قضا، به این معنی نیست که ما قربانی شرایط هستیم بلکه میتوانیم با تغییر محیط آگاهانه، هر آن چه تمنا میکنیم، باشیم.
مقدمهای که اشک آدم را درمیآورد!
با توجه به اینکه در مطلب داستان من بعد از چالش، به موضوع کمالگرایی خودم و بحث عدم انگیزه بعد از سال نو حرف زدم، مقدمه کتاب و اولین کلماتش دقیقا طوری بود که احساس میکردم بنجامین هاردی به چشمهایم خیره شده و این کلمات را به مخاطبی چون من نوشته است. خوب به مقدمه آن توجه کنید:
چرا خواستن توانستن نیست؟
خواستن، توانستن نیست
بیایید با هم روراست باشیم. شما هزاران بار تلاش کردهاید زندگی خود را بهبود ببخشید و هزاران بار ناامیدانه به همان نقطه اول بازگشتهاید. کوشیدهاید به کمک قدرت اراده عادتی بد را کنار بگذارید اما دوباره گرفتار همان الگوهای قدیمی ماندهاید. ابتدای سال نو تصمیمات جدید گرفتهاید، اما آخر سال همه چیز به همان بدی روز اول بوده است. تصمیمهای بزرگی گرفتهاید که زندگیتان را تغییر دهید اما برخلاف تلاش بیوقفه به نتیجه دلخواه نرسیدهاید. پس از شکستهای پیاپی جای شکی نیست که فکر کنید مشکل خود شما هستید. شاید چیزی که باید ندارید- انگیزه، نیروی درونی، قدرت اراده. شاید باید به همان زندگیای که دارید بسنده کنید…
اما اگر تمام این ارزیابیها اشتباه باشد چه؟
اگر مشکل اصلا شما نباشید چه؟
مقدمه کتاب خواستن توانستن نیست از بنجامین هاردی
(این مقدمه، آنقدر زیبا درد اکثر مردم را گفته، که هنگام خواندنش حس دیدن صحنههای تئاتر را داشتم که با دستمال خیس و صورت پر از اشک میگویی: آره، دقیقا همینطوره مرد!)
سایر جملات جذاب کتاب تا جایی که خواندهام
شما به خاطر محیطی که انتخاب کردهاید چیزی هستید که هستید.
***
میخواهید تغییر کنید؟ پس محیط خود را تغییر دهید. دست از سر اراده بردارید.
***
مهم نیست جهش از یک محیط به محیطی دیگر چقدر عظیم باشد- یا به گفته فرانکل، مهم نیست محیط اطراف شما چقدر وحشتناک باشد- هر انسانی میتواند خود را با محیط وفق دهد.
***
محیطی که اصالت شما از آن برخاسته تاثیری مستقیم و قابل اندازهگیری در باقی زندگی شما دارد مگر اینکه خودتان آن را فعالانه تغییر دهید.
***
اما به زبان سادهتر، منظور از محیط در این کتاب، محیط بیرونی است، نه درونی. مثلا فضای فیزیکی اطراف شما، افرادی که برای معاشرت انتخاب میکنید، اطلاعاتی که کسب میکنید، غذایی که مصرف میکنید و موسیقیای که به آن گوش میدهید.
این عناصر بیرونی، عنصر درونی را شکل میدهند. بگذارید سادهتر بگویم: جهان بینی، عقاید و ارزشهای شما از درون شما نشئت نمیگیرند، بلکه برخاسته از محیط بیرونی شما هستند.
***
خب احتمالا تا همینجای کار متوجه شدید که با کتاب با حرفهای جدید مواجه هستیم. بسیار مشتاق خواندن و آموختن از آن هستم.
شما اخیر به سمت چه کتابی کشش پیدا کردهاید؟
دیدگاه ها
لذت بردم از خواندن این نوشتهات مهسای عزیز. 🌻
قلمت پویا
پست
یک دنیا از محبتت ممنونم میترای عزیز و مهربان. امیدوارم هر جا که هستی سالم و موفق باشی دوست عزیزم.
اخیرا کنابی که میخونم هست how life works از آقای andrew matthews که به زبان اصلیه دوستانی که علاقمند هستند بخونیدش جالبه ممنون از متن خوبت
پست
چه خوب. خیلی عالی است چون اسمش را نشنیده بودم و خوشحالم که با کتاب جدیدی آشنا شدم. از محبتت سپاسگزارم. مطمئننا به درد بقیه هم میخورد. بابت اطلاع رسانی ممنونم.
مهسا جانم چقدر خوب گفتی و نوشتی… بهدلم نشست دختر… و چقدر نیازش داشتم… به گمان من ما همون نیاز به تغییر داریم. تغییری که باید محیطمان را هم شامل بشود.
من این روزها مدام کتابهای مارک منسن را میخوانم… الان جنونوار به جان کتاب «هنر ظریف رهایی از دغدغهها» افتادم… طوری که گمان میکنم این بشر از آن سر دنیا آمده به سراغ من تا جواب تمام سوالاتم را بدهد.
پست
محدثه عزیزم چقدر خوشحالم که اینجا بودی و متنم را خواندهای. همیشه حضورت و پیامهایت مایه دلگرمی من است. کتاب معرکهای را انتخاب کردهای و بله این کتاب واقعا شاهکار منسن است. اخیرا تا بخشی از کتاب همه چیز به فنا رفته است را از او خواندم و واقعا به اندازه این کارش قدرتمند و مجذوب کننده نبود اما قلم منسن و رکی کلامش همیشه دلنشین است. منسن در دنیای کتابهای غیر داستانی مثل ریک در ریک و مورتی است و همیشه کلامش طرفدار خودش را دارد. من هم طرفدارش هستم. سخت به کتاب بچسب دوست من. کتاب خوبی را انتخاب کرده ای
Pingback: برنامه ها و تاملات و مشاهدات دیروز من - مهسا فیروز
Pingback: جالبترین قسمتهایی که اخیرا خواندهام - مهسا فیروز